مناجات نامه ابو سه راه اهوازی

با سلام:
این مناجات نامه را حتما بخونین که بس زیبا و دل انگیز است.
نظر فرامش نشه
================================================

منت پارک ساحلی را - زیر پل هفتم -
که جای پارکش موجب عذاب است و قدم زدنش مزید زید*.هر قدمی که می روی
ممد حیات است و چون زید می بینی مفرح ذات.پس در هر قدمی دو زید است و بر هر زیدی تیکه ای واجب.









از دست و زبان که بر آید         کز عهده بلند کردنش به در آید

 ******
پسر همان به که ز بیکاریش          روی به پارک ساحلی آورد
ور نه بیلیارد و گیم نتش             کس نتواند که به حال آورد

پلیس حساب همه را رسیده و بند تنبون همه را بریده تا کسی ناموس بندگان با ماشین نبرد و دست در دست زیدی نگذازد.

گارد ساحلی را گفته باتوم بگسترد و ماشین گشت را فرموده تا زیدان نبات را دوچشمی بدود**.صندلی ها به خلعت شبانه پسر و دختر در بر گرفته و اطفال نوجوان را در کف نهاده.شماره موبایلی به زور رد شده و پسر و دختری با بد بختی فلنگ را بسته.

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند            تا تو زیدی به کف آری و به غفلت نبری

هر گه که یکی از پسران بد بخت روزگار چشمک ونگاهی به امید اجابت بر درگاه زیدی کند .زید در او نظر نکند.بازش بخواند باز روی برگرداند بار دیگر با ژانگولر بازی بخواند زید گوید:دعوتش اجابت کردم و امیدش بر آوردم.

یکی از پسران در کف زیدی فرو رفته و در بحر او غرق شده بود آنگاه که از این حالت خارج شد یکی از دوستان گفت:از این نگاهی که کردی ما را چه تحفه ای کرامت کردی ؟
گفت به خاطر داشتم که چون نگاهم کند بلندش کنم هدیه اصحاب را چون نگاهم کرد چنان مست شدم که دامن از دستم برفت.
------------------
توضیحات:
------------------
*دختری که به دوستی در آمده(در اینجا منظور دختری که تمایل به دوستی دارد)
**دنبال کند / مراقبت کند(چشم دواندن:کنایه از مراقبت کردن)
====================================================
بر گرفته از گندستان:اثر ابو سه راه اهوازی
==================================================== 

تاریخچهای از سرزمین سه راه

با سلام:
از نظراتتون ممنونم
در مورد نظر یکی از بچه ها که فکر می کرد که منظور از سه راه محل زندگی منه و پرسید که این سه راه کدوم سه راهه باید بگم که :
اسم سه راه به صورت کاملا تصادفی بر روی این وبلاگ گذاشته شد و منظور محله من نبوده!
آدرس من :اتوبان اصلی- نرسیده به پیچ گلستان- خیابان وحید-جنب پارک گلها بقیش هم نمیگم
در حال حاظر علی دایی ستاره تیم ما با بیشترین رای در مکان اول قرار داره و به امید خدا همچنان هم باقی می مونه.
========================================================

گویند سه راه بن منور ادیبی بود بس تکنو و اهل گیم نت که زنی داشت بس نادان و این وی را بسیار غصه می داد و همین باعث شد که با سه راه الملک دختر ملک التجار سه راه ازدواج کند و بدین ترتیب دو شلواره گردد .

 

سه راه الملک دختری زیرک بود و به سرعت پی بر دو شلواره بودن سه راه بن منور برد پس بر آن برآمد که حریف را از میان بر دارد و با تمام اقتدار یکه و تنها در میدان بتازد .

 

روزی که سه راه هندزفری در گوش و در حال بریک داشت به خانه باز می گشت همسر خود (سه راه الملک )را بر در منزل دید پس سریع تمام وسایل آویزان بر خود را در آورده و به زیر دشداشه گذاشت. همسر جلو آمد و به او گفت : چه طوری محبوبم گویا بسیار خسته ای تا کنون کجا بودی ؟

سه راه پاسخ داد : مرا ببخش که بس درگیرم و به همین دلیل تاخیر کردم.

زن گفت : شنیده ام در ده بالا دست زنی وجود دارد بس نادان و کودن که چه مردان و چه زنان و چه کودکان بر او می خندند و همسری دارد که هر هفته فقط  یک بار به او سر می زند و دشداشه ای تنگ می پوشد که بر آن نوشته اند nike و همگان پشت سر وی غیبت می کنند و افسوس می خورند که بیچاره چقدر بد بخت است که چنین زنی دارد .

 

سه راه بر خود آمد و با خود گفت : ای داد بی داد . مردم پشت سر من غیبت می کنند و به من می گویند نادان؟!!

باید حسابم را با آن زن تصفیه کنم . مرا چه نیاز به زنی چنان کودن حال که زنی چنین زیبا و با کمال دارم.

 

پس مهر زن را تمام بر او داد و او را به خانه پدر فرستاد و به خیال خود دیگر راحت و خوشبخت شده بود ولی غافل از اینکه بد غفلتی کرده و تازه به اول بدبختی خود رسیده.

 

حال دیگر سه راه الملک که تنها سوار میدان بود سه راه را به طور کامل در اختیار داشت چنان که گویند هنگامی که سه راه تشنه می گشت خود را به هزاران رنگ در می آورد و خود کشی می کرد بر کف دست بلند مشد و هلکوپتری میرفت تا شاید سه راه الملک او را اجازه آب خوردن.

 

روزی سه راه از سر زمین به گیم نت رفت و تا نیمه شب آنجا سپری کرد وقتی بر خود آمد که ساعت از 2 نصف شب هم گذشته بود پس به سرعت سوویچ گاری و موبایل خود را بر داشت و به سوی گاری دوید که ناگهان شیخ گیم نت (که همگان او را حاج امینم میگفتند)فریاد بر آورد سه راه بر خانه که می روی این جوی استیک هم با خو ببر و ببین کار میکند چرا که شدید بر آن محتاجم .

 

سه راه هم به ناچار قبول کرد و جوی استیک را از ترس زت در شلوار نهاد.

 

چون به منزل رسید بر آن شد که خالی صحیحی ببندد تا از شر سه راه الملک آزاد گردد.

پس داخل شد و گفت:سلام عزیزم عزیزم سلام.................

سه راه الملک که خشمناک بود چنان فریادی بر آورد که گویند:قلب سه راه از سینه در آمد و پس از طی شرت و شلوار از پاچه خارج شد و بر زمین افتاد.

سه راه الملک گفت:تا کنون کجا بودی ای ابله اگر دوباره به آن گیم نت لعنتی رفته باشی می دانی که..........

سه راه که از ترس زنگش همانند پوست خربزه شده بود گفت: نه به جان مادرم.

خالد پس سلطان سه راه از سفر نیویورک باز گشته بود و برای زیارت قبولی ولیمه داده بود من هم به ناچار و اجبار ماندم وگرنه مرا که می شناسی بی تو هرگز آب هم نمی خورم .

پس سه راه الملک گفت چنین که می گویی دیگر سیری و هیچ نمی خواهی.

سه راه که از گشنگی دیگر روده کوچکش بر روده بزرگش بکسواد می کرد من ومنی کرد و گفت :نه نه سیر سیرم

سه راه الملگ گفت حیف شر چون غذا پیتزا بود و تو خیلی پیتزا دوست داری.

سه را چیزی نگفت و در حالی که بغض کرده بود به اتاق رفت .

 

در اتاق بر خود آمد و با خود گفت خاک بر سرت که انقد زن ذلیلی هنوز که هنوزه باید از ترس با شامپو بچه حمام کنی تازه شبها هم بعد از مسواک باد هه کنی تا سه راه الملک مطمئن شود که تو مسواک زدی ای...........تو قبرت  ای .............تو سرت ای........

 

پس به خود آمد و خشمگین از اتاق خارج شد و بر سفره نشست و اسلایسی از پیتزای زن را برداشت و به نیش کشید.

زن با غضب و تعجب به وی نگاه کرد و گفت : این چه کاری است مگر تو غذا نخورده ای؟

سه راه با طمانینه گفت: نـــــــــــه

زن گفت مگر ولیمه نبودی؟

سه راه گفت: نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

زن که خون جلوی چشمش را گرفته بود فریاد زد وگفت پس تا حالا کدام گوری بودی؟

سه راه گفت بنشین بینیم بابا حال نداریم صداتو بیار پایین من تا حالا گیم نت بودم چه می خواهی بکنی؟

زن که دیگر از شدت خشم زبانش بند آمده بود چمدانش را برداشت و به خانه پدر رفت و بار دیگر صحنه ای از اقتدار مردان سرزمین سه راه به نمایش در آمد.

 

سه راه نیز چنان که گویند دیگر بر خود همسری نگرفت و باقی عمر خویش را وقف گیم نت ها و کافی نت ها کردو پس از چندین سال تلاش در آخر به دلیل مصرف زیار اکس رهسپار دیار باقی شد و جسدش را در کنار مرادش گیم نت حاج امینم دفن کردند و به پاس زحماتش نام وی را بر گیم نت مرکزی نهاد ند .

 

خدایش بیامرزاد
===========================
نظر فراموش نشه

جیغ ۳

سلام:
سال تحصیلی را به نوگلان باغ دانش تبریک و تسلیت می گویم.

با تشکر از نظراتتون که باعث شد اینبار آمار نظرات وبلاگم یکم بالا بره.
در ضمن حتما یه سر به اهوازیها بزنین که شیخ ازل پیمان شعری بس شنیدنی گفته.

در رای گیری ما هم تا کنون همچنان علی دایی بازیکن طلایی تیم ملی ما به عنوان مچلترین و ضایع ترین بازیکن فوتبال در رتبه اول قرار داره و با 45% فعلا در قله میدرخشه.
========================================================

جیغ سه


صبح زود از خواب بلند شدم هوا بد نبود اما همه جا تاریک بود با خودم گفتم که هنوز زوده برم بگیرم بخوابم خواستم برگردم توی تختم که مامانم داد زد سریع باش مدرست دیر شد ساعت رو نگاه کردم  ساعت 7بود!؟
دویدم توی حیاط دیدم هوا روشنه دویدم سمت اتاقم که یک هویی دیدم برادر کوچکترم(دوم راهنمایی) داره اصلاح میکنه بهش گفتم :تو داری چیکار میکنی؟گفت :دارم مسواک می زنم!

مامانم دو باره گفت :بدو الان دیرت میشه گفتم :مامان ببین نیما داره چیکار می کنه مامان نگاهم کرد و گفت : لابد میگی مسواک نزده بره مدرسه؟!

ساعتو دیدم 7:05 سریع دویدم توی اتاقم رفتم روی چوب لباسی هیچ لباسی هیچ لباسی نبود مامانمو صدا کردم مامانم اومد و گفت: تو هنوز لباس نپوشیدی بدو دیگه گفتم : اما لباسام...
مامانم گفت:لابد من لباساتو بهت بدم...بدو دیگه بچه...
در کشوی میزم رو باز کردم لباسام اونجا بود.

سریع لباسمو پوشیدمو رفتم مدرسه دم در مدرسه معاون مدرسه ایستاده بود ... سلام کردم...هیچی نگفت فقط یک نگاه خیلی خطرناک کرد و رفت.

وارد مدرسه شدم توی سالن مدرسه هیچکس نبود رفتم توی حیاط اونجا هم هیچکس نبود برگشتم توی سالن و دیدم که مدیر /معاون/دبیر شیمی/دبیر فیزیک/دبیر ادبیات/دبیر عربی و.... تریپ اسپورت زدن و همه یک کلاه گذاشتن سرشون که روی اون نوشته بود:سه راه

یکهو صدای موزیک خیلی بلند توی مدرسه پیچد صداش برام آشنا بود اون آهنگ لینکین پارک بود تمام دبیرها و کسانی که توی راهرو بودن شروع به بریک زدن و رقصیدن.

از راه پله ها دویدم بالا در کلاس رو باز کردم دیدم که آبدارچی مدرسه داره زمین رو تمیز میکنه بهش گفتم :چی شده گفت : مدرسه تعطیله گفتم:چی؟؟!! گفت یه نگاه به ساعتت بنداز  نگاه کردم ساعت4 بعد از ظهر بود.

از کلاس دویدم بیرون و اومدم پایین هچ کس توی مدرسه نبود اومدم از مدرسه بیام بیرون که یک صدایی شنیدم صدای خیلی آشنایی بود اینطرف و اون طرف رو نگاه کردم دیدم توی توالتم آره اون صدای مامانم بود که میگفت:مهرداد بیا بیرون باز هم تو توالت خوابت برد؟
========================================================
نظر فراموش نشه